پيام
+
بعضي ها تحويل نگرفتنشان هم آدم رو هدايت ميکنه
دانشجو بود...دنبال عشق و حال،خيلي مقيد نبود،يعني اهل خيلي کارها هم بود،تو يخچال خونه ش مشروب هم ميتونستي پيدا کني....
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با مرحوم آيت الله بهجت(ره)هم ديدار داشته باشن..از اين به بعد رو بذاريد خود حميد براتون تعريف کنه...
دانشجو بود...دنبال عشق و حال،خيلي مقيد نبود،يعني اهل خيلي کارها هم بود،تو يخچال خونه ش مشروب هم ميتونستي پيدا کني....
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با مرحوم آيت الله بهجت(ره)هم ديدار داشته باشن..از اين به بعد رو بذاريد خود حميد براتون تعريف کنه...

شبستان نور
92/12/22
يادداشتهاي يک مسلمان
وقتي رسيديم پيش آقاي بهجت...بچه ها تک تک ورود ميکردن و سلام ميگفتن،آقاي بهجت هم به همه سلامي ميگفت و تعارف ميکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقاي بهجت به من نگاهي بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنميگردوندن...درحاليکه بقيه رو خيلي تحويل ميگرفتن...يه لحظه تو دلم گفتم:""حميد،ميگن اين آقا از دل آدما هم ميتونه خبر داشته باشه...تو با چه رويي انتظار داري تحويلت بگيره...
يادداشتهاي يک مسلمان
تو که خودت ميدوني چقدر گند زدي..."خلاصه خيلي اون لحظه تو فکرفرو رفتم...تصميم جدي گرفتم که دور خيلي چيزا خط بکشم،وقتي برگشتيم همه شيشه هاي مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغيير کردم،مدتي گذشت،يکماه بود که روي تصميمي که گرفته بودم محکم واستادم،
يادداشتهاي يک مسلمان
از بچه ها شنيدم که يه عده از بچه هاي دانشگاه دوباره ميخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنويسن،اما به هرحال قبول کردن...
يادداشتهاي يک مسلمان
اينبار که رسيديم خدمت آقاي بهجت،من دم در سرم رو پايين انداخته بودم،اون دفعه ايشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که ديدم بچه ها صدام ميکنن"حميد..حميد...حاج آقا باشماست" نگاه کردم ديدم آقاي بهجت به من اشاره ميکنن که بيا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن : يکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردي...
يادداشتهاي يک مسلمان
ترک هرگناه == نشاندن لبخند بر لبان نازنين حضرت مهدي عليه السلام
يادداشتهاي يک مسلمان
ترک هرگناه == برداشتن يک قدم در مسير ظهور .
باران اشک
يادداشتهاي يک مسلمان
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید