پيام
+
جوابي ديگر به يک سوال
دانشجويي به استادش گفت:
استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهيد عبادتش مي کنم و تا وقتي خدا را نبينم آن را عبادت نمي کنم.

3-عاشقانه
92/12/17
يادداشتهاي يک مسلمان
*بايد به اين دانشجوي محترم گفت که در اين دنيا چيزهاي نامرئي زيادي وجود دارد، و ديگر زمان قبول نکردنشان به سر آمده است، مانند، امواج راديويي، هوايي که تنفس ميکنيد و ... آيا آنها را هم قبول نميکنيد؟ و تا نبينيدشان وجودشان را باور نميکنيد؟*
يادداشتهاي يک مسلمان
و فکر ميکنم در آخر اشاره به اين حکايت هم بي ربط نباشد: که *روزي چشم به ديگر يارانش گفت:* کوهي پوشيده از ابر در پشت اين دره ها مي بينم. به راستي که چه کوه زيبايي است.
*گوش گفت:* کجاست آن کوهي که تو مي بيني؟ من صداي او را نمي شنوم. *دست گفت:* من بيهوده مي کوشم تا او را لمس کنم اما هيچ کوهي را نمي يابم.
*بيني گفت:* من وجود او را درك نمي کنم زيرا قادر نيستم او را ببويم. *پس وجود آن غيرممكن است!*
يادداشتهاي يک مسلمان
آنگاه چشم به سوي ديگري برتافت و با خود خنديد،درحالي که حواس ديگر درباره چنين خيالبافي هايي گفتگو مي کردند و به اين نتيجه رسيدند که چشم از راه بدر شده است!
يادداشتهاي يک مسلمان
*حکايت ديدن خداوند نيز از اين دسته است، که دل ميتواند ببيند، اما چشم، نه! آيا ميشود دل را به از راه بدر شدن متهم کرد؟*
يادداشتهاي يک مسلمان
.